almascarpet

- we export carpet machine made

almascarpet

- we export carpet machine made

۳۷

گره اقتصاد بر سرنوشت فرش دستباف

بار دیگر مطلب بسیار مفصل از طرف یکى از اقتصاددانان جامعه ایران در سه شماره روزنامه شرق انتشار یافت که از جهات بسیار قابل بررسى و تحلیل و نقد است، ضمن آن که اخلاق و انصاف و وجدان حرفه اى ایجاب مى کند که به عنوان یک مسئله مهم و یا حداقل واقعیت گسترده اجتماعى، به نظریات اهل فرش نیز نگریسته شده براى رسیدن به نتیجه ملى، این بحث این چنین یک طرفه و بدون معارض بسته نشود (مطلب ارسالى اینجانب در جواب مقاله آقاى دکتر مومنى مورخ ۱۹/۶/۸۳ با بهانه جویى بى دلیلى در روزنامه شرق چاپ نشد.)
    به نظر مى رسد که زمان آن (اگر چه از بد راهه و بد زمانى) رسیده که به مسئله فرش با نگاهى علمى تر و واقع بینانه ترى نگریسته شود تا به هر طریق سرنوشت و موقعیت این تولید مهم (ولو آن که عده اى نپذیرند) در رشد و توسعه ملى ما شناخته شود. بنابراین مقاله مفصل جناب مومنى را از چند سو نگاه کرده و نسبت به هر یک نکاتى را مطرح مى نمایم.
    
    ۱- نگاه اقتصادى
    ۲- نگاه تکنیکى و فنى به فرش
    ۳- نگاه هنرى
    •••
    ۱- نگاه اقتصادى
    با آن که امیدواریم در طول این مطلب به دام احساسات گرایى نیفتیم ولى باید بگویم خداوند نبخشد آن کسانى را که فرش دستباف ایران را به زهر نگاه مطلق اقتصاد و تبعات آن یعنى تجارت و دلالى و سودجویى و مفاسد دیگر آلودند و باعث شدند که طیف گسترده اى از تحلیلگران اقتصادى اعم از اقتصاددانان مطلق گرا که کالاى چندوجهى و تا حدودى سنتى (که راجع به آن بحث خواهیم داشت) را با پارامترهاى فوق مدرن دنیاى صنعت سنجیده و کار بافنده فرش را در قیاس با ساخت کامپیوتر و ماشین حقیر مى شمارند و یا اشتغال جویان و تجار و صادرکنندگانى که فرش را فقط به شکل ارز و دلار و ریال مى بینند و یا تولیدکنندگان و بوروکرات هایى که براى توجیه سیاست انبوه سازى خویش از ایجاد مجتمع ها و کارگاه هایى که بتواند سفارشات هزار هزار بگیرد دفاع مى کنند و چه باک که اگر فرش دستباف در کنار موکت نشست و یا عضو کوچک و حقیر اوپک فرش و جیره خوار سهمیه اى شود که چین ، هند و غیره تعیین مى کنند از اشاره به ده ها برنامه ریز و درشت دیگر که مستقیم و غیر مستقیم فرش را کالایى در حد کفش پلاستیک و قیسى و روده و نهایت پسته و زعفران قرار داده و به کیلوهاى آن امتیاز مى دهد و غیره مى گذریم و ترجیح مى دهیم که با توجه به نوشته هاى این مبحث به نکاتى اشاره کنیم. البته در مقاله آقاى مومنى آنچنان مباحث گسترده و بعضاً بى ارتباط با فرش مطرح شده که جواب به همه آنها صفحاتى گسترده و پیاپى را مى طلبد ولى از جمله تئورى هاى گفته شده درباره اقتصاد معیشتى و یا فعالیت هاى سنتى اقتصاد وابسته و ارتباط منافع تولید با منافع کمپانى هاى خارجى، که درباره ارتباط آنها با فرش دستباف بسیار جاى گفت وگو است. تا آنجا که قسمتى از بحث را که مربوط به تاثیر گروه هاى ذى نفع به عنوان نیروى بسیار تاثیرگذار سیاسى اجتماعى که مى تواند از هر نوع اقدام اصلاحى جلوگیرى کند با صد من سریش نیز نمى توان به فرش دستباف چسباند (معلوم نیست گروه هاى تاجر و فروشنده چنین قابلیتى دارند یا انبوه بافندگان فرش)
    افزون بر آن در صورت یک انقلاب اجتماعى در ایران چگونه تولید گسترده خانگى و نیز روستایى و تقریباً بى شکل فرش مانع رشد ملى خواهد شد جاى سئوال است.
    در این بخش برجسته ترین مطلبى که ایشان مطرح کرده اند بحث منافع و برنامه کشورهاى خارجى و عمدتاً انگلستان است (یاد قهرمان اسطوره اى داستان نویسى ایران دایى جان ناپلئون گرامى باد) که در این قسمت با ذکر این که ۱- گروه هاى ذى نفع در این نوع تولید (به زعم ایشان معیشتى) با نیروى محرکه خارجى رشد مى کنند.
    ۲- سپس با درونى شدن وابستگى فعالیت هایى که با نیروى محرکه خارجى شکل گرفته دیگر براى باز تولید خود نیازى به نیروى محرکه خارجى نخواهد داشت.
    در این فراز ایشان به سه گروه دولت، تولیدکنندگان و فروشندگان به عنوان گروه هاى ذى نفع پرداخته اند که امیدواریم توفیق آن را داشته باشیم که از این لابیرنت اقتصادى، اجتماعى، سیاسى که ایشان به تفصیل تنیده اند و کلمه کلمه قابل پاسخگویى است به در شویم.
    در مورد بند یک یعنى رشد و شکل گیرى فرش دستباف تا قبل از قرن نوزده و زمان قاجار، شک ندارم که آقاى مومنى از سابقه حداقل سه هزار ساله فرش در ایران و تداوم آن در طول تاریخ قبل از صفویه (به شهادت گفته هاى ده ها مورخ و جهانگرد نظیر یاقوت حموى _ ابن خلدون _ مسعودى و استخرى) و مجموعه هایى که چه به عنوان غنیمت و یا باج و خراج به دربار خلفایى چون متوکل و هارون الرشید و غیره مى رفت و همچنین فرشبافى درخشان دوره صفوى بى اطلاع نیستند و قطعاً ایشان تولید فرش را در آن زمان هایى که غالباً متعلق به دوره هاى قبل از انقلاب صنعتى است استثمار (به مفهوم کلاسیک آن) تلقى نمى کنند و یا نمى توانند نشانه هایى از حضور استعمارگر پیر در آن دوران بدهند، زیرا که فرش ایران غالباً در بالاترین سطوح ارزشى و به درخواست شاهان اروپایى و ایران و یا مساجد بزرگ استانبول و سایر خواهندگان هنردوست بافته و براى آنها ارسال مى شد. بنابراین فرش دستباف در ایران وجود داشته و حد بالاى تکنیکى و هنرى آن حکایت از سابقه و گستردگى آن در سطح جامعه (سواى ارزش آن به عنوان نوعى تولید آسان و مبادلاتى و مطمئن در بین روستاها و عشایر) مى نماید بنابراین مسئله قابل بحث حضور و رشد فرش در دوران قاجار است.
    به همان دلیل که تکنیک توسعه یافته فرش پازیریک مربوط به ۲۵۰۰ سال پیش خبر از وجود قالیبافى گسترده و فنى در سده هاى قبل از آن مى دهد، وجود قالیبافى در تمام دوران فترت بعد از صفویه به شهادت آثار مکتوب مورخان و جهانگردان در زمان کریمخان و در زمان نادر با وجود درگیرى فرساینده او در جنگ هاى بى امان و به ویژه در زمان قاجار امرى حتمى است و رشد آن به رغم اعتقاد دایى جان ناپلئونى آقاى مومنى به شهادت همان کتاب اقتصاد ایران نوشته چارلز عیسوى که اینجانب نیز آن را به عنوان منبع اطلاعاتى جالبى بسیار مورد استفاده قرار داده ام و کتاب هاى (صنعتى شدن ایران نوشته دکتر ویلیام فلور _ نشر توس) و (سفرنامه پولاک _ انتشارات خوارزمى) و غالب کتاب هاى نوشته شده درباره صنایع و اقتصاد دوره قاجار به حضور فرش و تولیدات ایران و به خصوص صدور آن به کشورهاى مختلف اشاره شده است.
    بعد از قرن ۱۶ و ۱۷ که اوج شکوفایى قالى ایران است، در سال ۱۷۱۳ هلندیان گزارش مى دهند که «قالى هاى پشمى براى امپراتور ژاپن (و پادشاه سیام) به همان اندازه و طرح خاص در بازار موجود نیست و سفارش آنها یک سال طول مى کشد (صنعتى شدن ایران _ ویلیام فلور) و هلندیان (شرکت واک _ هلند خاورى) هر ساله مقدارى قالى پشمى و ابریشمى، دارایى _ تافته ابریشمى زربفت و سیم باف و مخمل هایى براى پادشاه باتاویا (جاکارتاى امروزى) تهیه مى کنند و گاه به گونه سوغات به هلند مى فرستادند.»
    تعدادى از شهرهاى ایران که مراکز قالیبافى عمده اى بودند نظیر اراک، بیجار، سنندج و ملایر قدمتى بیش از ۲۰۰ سال ندارند و به هنگام ساخت این شهرها مثلاً اراک براساس کتاب تاریخ اراک _ نوشته ابراهیم دهگان «شهر جدید اراک به هنگام تاسیس داراى نقشه شهرسازى کاملى بود، محل هاى مناسب براى ارک دولتى، ادارات، مدارس، مسجد و حمام (و بازار) در آن پیش بینى شده بود. در غالب این شهرها از هنرمندان و صنعتگران و صاحبان حرفه هاى مختلف براى رونق شهر دعوت مى شد که از جمله آنها فراخواندن طراحان و بافندگان فرش از شهرهاى دیگر و ایجاد تسهیلات براى آنان بود.» دکتر فوریه در بخشى از سفرنامه خود مى گوید: «پیش از آن که اراک به وجود آید شهرى در فراهان به نام ساروق بود و شهر دیگرى به نام دیزآباد که مردم آنجا در تهیه صنعت فرش دست داشته اند و این که عده اى ترفند تراش صنعت فرش در اراک را ماخوذ از شهرستان کاشان دانسته اند اشتباه کرده اند.»
    این مسئله را عیناً در بیجار به شهادت فرش هاى درخشان و با شکوهى که در زمان امیرنظام گروسى (از دست پروردگاران امیرکبیر) بافته شده و نمونه هاى آنها در مساجد بیجار و سنندج و همچنین در ملایر و برخى شهرهاى دیگر مى توان تائید کرد «امروز در دهه چهل قرن نوزدهم ایالات مجاور روسیه و ترکیه تنها بازارى هستند که تولیدات این کشور (ایران) مى تواند به آنها صادر شود. طبق عایدات گمرک خانه تبریز ابریشم، تنباکو، شال، فرش، چرم رنگى، مازو، گل زعفران، پنبه و زرنیخ زرد، موم و خشکبار اهم صادراتى هستند که به ترکیه صادر مى شوند _ تاریخ اقتصادى _ چارلز عیسوى.
    - «امیرکبیر میهن پرست آزاده ایرانى در ۱۳ رجب (۱۲۶۶- ۱۸۵۰) دستور مى دهد که نمونه امتعه و اسباب صناعت ایران که از جمله آنها قالى، شال کرمانى، طرح کشمیر، شال باب روم، ترمه، ترمه نما، قلمکار زرى، حریر مخمل، اطلس، ابریشم، گلدوزى، کتان چیت، قاب آئینه، خاتمکارى، قلمدان اسباب خرازى، عباى وزیرى، کلیجه، مروارید، فیروزه، اسلحه و ادوات جنگى و غیره به (نمایشگاه نمونه خانه امتعه ممالک) در لندن فرستاده شود. (امیرکبیر و ایران _ انتشارت خوارزمى)
    اوریانوف در گزارشش از «ظهور کارگاه هاى عظیم قالیبافى در تبریز از یکى از کارخانه هاى گنجه یف (محمداف) تاجرى از الیزابت پول (گنجه) و یکى از اتباع روس صحبت مى دارد که بیش از ۱۵۰۰ نفر کارگر در آن کار مى کرده اند این کارخانه کارگاه بزرگى بوده... که در آن قسمت هایى براى قالیبافى و رنگ رزى تعبیه شده بود... در کارگاه هاى بزرگ حدود یکصد قالى بزرگ را هم زمان مى بافند.» تاریخ گزارش در اواخر قرن نوزدهم (تاریخ اقتصادى ایران _ چارلز عیسوى)
    «قالیبافى از روزگاران پیشین توسط عشایر روستائیان _ شهروندان ایران انجام مى شد و چندین قرن است که از شهرت بسزایى در خارج از کشور برخوردار است. ولى هزینه زیاد، حمل و نقل آن را شدیداً محدود ساخته و تا اوایل قرن بیستم طولى نکشید که هجوم روزافزون اروپائیان و آمریکائیان بدان باعث تقاضاى زیاد خارجى این کالا شد. در گزارشى به دنبال مطلب فوق به تاریخ ۱۸۷۴ کنسول انگلیس در تبریز اشاره کرده است که در عرض سال گذشته تقاضا براى قالى هاى ایران به طور چشمگیرى بالا رفته و صادرات آن دو برابر شده است. وى مى افزاید که قالى در همه جاى ایران تولید مى شود ولى قالى هاى مناطق زیر به خاطر زیبایى و دوامشان معروفند. فراهان - سلطان آباد (که پولاک از قالیبافى زیباى آن در دهه ۵۰ قرن نوزده یاد کرده است) و دهات اطراف مشهد، جوین و در کردستان سنه (سنندج) آذربایجان و اطراف آن قره داغ بخشایش و هریس نام برده مى شود. هم او از حدود ۵۰ هزار بافنده در کارگاه هاى فرش شهادت مى دهد که این قالى ها به بازارهاى اصلى اروپا، فرانسه و انگلیسى و ایالات متحده صادر مى شود (اقتصاد ایران _ چارلز عیسوى) بعد از این تاریخ است که تجار و کمپانى هاى خارجى از جمله کمپانى انگلیسى (۱۸۸۰) و کمپانى شرق (۱۹۱۲) و تعدادى کمپانى هاى دیگر که در میان آنها تجار دولتى و یهودى لبنانى و غیره دیده مى شوند، وارد این تجارت پر سود و مورد پسند دنیاى آن روز مى شوند.
    صرف نظر از این همه که نشان دهنده آن است که به رغم ادعاى مقاله، انگلستان در حمایت از فرش ایران نه تنها نقش اصلى را نداشت، بلکه در میان خریداران فرش نیز مقامى بعد از ایالات متحده و حتى اروپا دارد و البته اینکه فرش ایران در حوالى ۱۸۷۰-۱۸۶۰ به دلیل جلب علاقه خریداران خارجى جهش فوق العاده اى کرد بحثى نیست، ولى اینکه این افزایش خریداران را که از طیف هاى مختلف ملیتى به خصوص هنردوستان و زیباپسندان عالم بودند از خریداران دست آموز استعمارگر پیر تلقى نماییم، بسیار بى راه است. لازم است به سند دیگرى از کتاب ابراهیم دهگان درباره کمپانى زیگلر و شرکا اشاره کنیم که این شرکت آنچنان به تولیدات و منافع آنها وابسته و دلبسته بود که علناً و رسماً از وارد شدن ایرانیان در تولید فرش و استفاده از نقشه هاى ایرانى جلوگیرى مى کرد تا آنجا که تجار به دربار ناصرى متظلم شده و صدالبته نتیجه اى نمى گیرند. واقعاً به عنوان یک صنعت دستى آیا این امر مى توانست در مورد سفال و یا شیشه سازى و یا اسلحه سازى که به طور طبیعى در مقابل پیشرفت هاى تکنولوژى عقب نشسته بودند، اتفاق بیفتد؟ حداقل نتیجه آنکه فرش دستباف نه یک سنت و یا هنر دستى کهنه و متعلق به گذشته بلکه هنر کاربردى زیبایى بود که به راحتى توانسته بود به رغم حضور انواع دولت ها و فرش هاى ماشینى زیبا در اروپا جایگاهى استثنایى براى خود پیدا کند.
    نهایت آنکه اگر چه دخالت و نفوذ سیاسى و اقتصادى انگلستان در ایران در اواخر قاجار رو به گسترش گذارد ولى تجارت ایران با روس _ ترکیه و قفقاز و گرجستان و حتى قاهره به حدى بود که انگلستان از افزایش روزافزون تجارت روس با ایران شاکى مى شود و گذشته از آن نه تنها صادرات ایران را به کشور هند محدود مى سازد بلکه با صدور کالاهاى منچستر (حتى از نوع نامرغوب _ گزارش کنسول استیونسن ۱۸۴۹) به رقابت با کالاى ایرانى برمى خیزد و بارها تجار ایرانى براى جلوگیرى از کالاهاى وارداتى به دربار و شاه متوسل مى شوند و طرفى نمى بندند.
    این قسمت از بحث را با این نکته به پایان مى بریم که فرش دستباف ایران همواره قابلیت عرضه به بازارهاى جهانى و جذب مشتریان مختلف به خصوص صاحبان ذوق و سلیقه و هنر را داشته است. از اواسط قرن نوزدهم با تسهیل راه هاى بازرگانى و تجارتى این کالاى ایرانى باشکوه و جلال به بازارهاى جهانى وارد شد و مورد توجه هزاران هزار خریدار مشتاق و علاقه مند در سراسر پهنه اروپا و آمریکا قرار گرفت تا آنجا که تولید ایران جوابگوى نیاز خریداران نبود.
    اما در مورد اینکه فرش دستباف مانعى در راه رشد و توسعه صنعتى کشور شده باید پرسید که فرش دستباف از چه زمانى و کجا این گناه را مرتکب شده است؟ امکان ایجاد صنعت در حواشى کویرهاى مرکزى وجود داشته و یا روستاهاى کوهستانى و یا بین قبایل و عشایر کوچ رو که اینها همه مراکز تولید فرش بوده است.
    در همان دوران که نویسنده معتقد است بیشترین تجارت ایران تریاک است و پولاک نیز مى گوید: «از دو قرن پیش یعنى از هنگامى که شاردن به ایران آمده است در کار صنایع ایران پیشرفتى رخ نداده است که هیچ بلکه مى توان گفت زوال و انحطاط نیز در ارکان آن بروز کرده است. در برابر رقابت اروپائیان که هر لحظه شدیدتر مى شود ساختن بسیارى از اقلام و اشیاى دیگر صرف نمى کند» و هم او مى گوید: «از جانب دولت کوچک ترین اقدامى براى ترویج و ترفیع کار و پیشه انجام نمى گیرد و حتى برخلاف آن یک نظام نامعقول گمرکى واردات کالاهاى خارجى را به ضرر مصنوعات داخلى مملکت تشویق مى کند و از سوى دیگر در این مملکت جاده و وسایل ارتباطى وجود ندارد ذخایر فلزات در دل خاک مدفون مانده است ... نقایص ابزارها و ماشین ها و فقدان سرمایه و نرخ سرسام آور بهره و اعتبار را از خاطر دور نداریم...»
    راوندى در تاریخ اجتماعى ایران نوشته است: «ناگفته نگذاریم که حمایت سلاطین قاجاریه از مصنوعات داخلى پایه و بناى ملى و اجتماعى و اقتصادى نداشت و براساس وطن دوستى و حمایت از مصنوعات داخلى نبود و همین که اجانب رشوه کلانى مى دادند ورود کالاهاى خارجى آزاد مى شد و کارگاه هاى داخلى تعطیل مى گردید.»
    جالب است از قول کرزن در کتاب ایران و قضیه ایران بخوانیم: «سیاست اروپا در ایران عبارت بود از صدور هرچه بیشتر کالا به ایران براى فلج کردن صنایع دستى و ما نوفاکتورى و جلوگیرى از صنعتى شدن کشور و صدور مواد خام از ایران و تبدیل ایران به یک کشور نیمه مستعمره.»
    نیازى به د ه ها فراز مشابه از نوشته هاى داخلى و خارجى نیست فقط در قرن بیستم است که صنایع کشور اندکى رو به رشد مى گذارند و جالب است بدانیم که در این دوران فرش دستباف ایران نه فقط هیچ گاه مانعى در برابر رشد صنعت نیست بلکه پابه پاى رشد صنعتى کشور حرکت کرده و سهم خود را با اشتغال در حدود ۲۵۰ هزار نفر در دورافتاده ترین نقاط کشور در رشد و توسعه ملى ایفا مى نماید.
    نهایت آنکه به اقتصاددانان محترم توصیه مى شود که به جاى حمله به کالاى بى دفاع و کم ادعایى نظیر فرش نظریات حمایتى و ارشادى خود را متوجه آن صنایع پیشرفته ملى بکنند که هنوز بعد از ۴۰ سال براى کوچکترین وسیله یدک تولیدات آنان باید دست نیاز به سوى بیگانگان دراز کنیم.
    
    
    
    گره اقتصاد کور بر سرنوشت فرش دستباف - قسمت دوم
    شیرین صوراسرافیل
    
    در طول مقاله بلند آقاى مومنى آنچنان مسائل مختلف و متفاوتى مطرح شده که به رغم آنکه مى توان برخى را نادیده گرفت متاسفانه از جواب به برخى دیگر ناگزیریم. در یک مورد خاص با کمال تاسف باید بگویم طرح برخى از مسائل اقتصادى (درست یا غلط) مسئله دیگرى است و درآویختن به برخى مسائل باب طبع روز و سیاسى کارى براى توجیه مطلب مسئله دیگرى است که به نظر نمى رسد چندان کار درستى باشد. اشاره من به بخشى است از دوره رضاشاه که به عنوان شاهدى بر مقاله خویش یاد کرده اند. البته من نیز نظیر ایشان و یا خیلى از کسان دیگر به دوره پهلوى و شاه اول و دوم بد گفته ام و به فرصت سوزى ها و خودکامگى ها و سرکوبگرى هاى آنها اعتراض کردم. در یک دوره تاریخى بین سال هاى ۱۳۰۸ تا اوایل دهه بیست به هر دلیلى خواه به گسترش رشد جهانى انگیزه هاى ناسیونالیستى و خواه به دلیل افزایش آگاهى ایرانیان نسبت به غفلت هاى گذشته و خواه به دلیل نگاه شوونیستى راسیونالیستى رضاشاه (که نظرى به آلمان نازى داشت) هنرهاى ملى ایران مورد حمایت قرار گرفت. هنرمندان برجسته اى در مدرسه صنایع قدیم (مدرسه قالى و هنرهاى زیباى بعدى) جمع شدند و تعدادى از شاهکارهاى بى بدیل هنر ایران را خلق کردند که به صورت فرش، خاتم و منبت و مینیاتور و غیره در کاخ هاى سلطنتى و امارات حکومتى جاى گرفت. تولیدکنندگان غالب فرش هاى آن دوره تجار شریف و میهن پرستى بودند که بعدها سرمایه خود را در پایه گذارى صنایع کشور به کار گرفتند. تاسیس شرکت فرش که نزدیک به چندین دهه خالق بسیارى فرش هاى زیبا و باارزش شد، یکى از دستاوردهاى مفید این دوره است. نکند ایجاد این بناها و تزئین آنها با هنرهاى ملى و بومى نوعى خیانت به صنایع ملى است و مى بایست که نظیر همان دوران قاجار، کاخ ها و امارات حکومتى از اشیاى ریز و درشت رومى و ترکى و مصرى و اروپایى پر مى شد. من ناچارم که به جناب مومنى سفارش کنم که اندکى از وقت خود را به خواندن تاریخ اجتماعى و فرهنگ این مملکت اختصاص دهند تا موانع بزرگ رشد و ترقى اجتماعى و فرهنگى کشور را در (سفرنامه ابراهیم بیک _ طالبوف _ بیدارى ایرانیان) و کتاب هاى دیگر مربوط به آن دوران بخوانند تا ببینند چگونه این ملت توانسته ذره ذره حیات فرهنگ خود را از دست حکام و فرمانروایان و متحجران داخلى و نه خارجیان نجات دهند و چگونه ما باید هنرى مثل فرش را روى چشممان بگذاریم که در آن دوره هاى سیاه جهل و تاریکى توانست بدون اتکا به هیچ نیروى خارجى و داخلى مسئولیت تاریخى خود را در نشان دادن توان و قابلیت ملتى تا به این سوى تاریخ بکشد.
    در نهایت بحث قسمت اول آقاى مومنى از دو گروه دیگر که تولیدکنندگان و تجار فرش هستند، یاد کرده اند با ویژگى هاى متفاوت که به نوع نگاه اقتصادى ایشان به این مسئله برمى گردد. اولاً معیار قضاوت هاى ایشان که در اول مقاله شان آمده است وضعیت فرش در دو دهه اخیر است که به یمن حضور (اقتصاددانان، سیاسیون، دولتیون، دلالان، قاچاقچیان، متقلبان، معتقدان به صنعتى شدن فرش، اشغال گرایان، انبوه سازان، صاحبان مجتمع ها و گروه هاى ریز و درشت دیگرى که انواع افکار و ابزار و وسایل ضدارزش را در فرش وارد کرده اند) به آنچنان روزگارى افتاد که هر کس سنگى بر آن مى زند و اینچنین است که در فرشبافى ایران تولیدکننده و تاجر فرش و صادرکننده از یکدیگر جدا شده و داراى منافع متفاوتى مى شوند. من از جناب ایشان خواهش مى کنم ضمن مطالعات ایران شناسى به وضع فرش دستباف در سال هاى دهه اول و دوم و قرن حاضر که بزرگانى چون عمواوغلى، عماد، ارجمند، تفصلى، هنرى، دیلمقانى، محتشم شورشى و غیره که هم طراح و هم رنگرز و تولیدکننده و هم فروشنده بودند و بعد هم سرمایه هایشان پشتوانه ثروت اقتصاد و صنعت این مملکت قرار گرفت توجه کنند. زمانى که نه به حمایت دولت نیاز بود و نه به نظریه پردازانى که فرش را مدرن کنند و نه دلالان و سودجویانى که رمق فرش را از درون و بیرون برکشند.  

نسخه قابل چاپ

 

افسانه تاریخ شب و قلندر قالیچه

شب و قلندر اولین‌ رمان‌ از مجموعه‌ای‌ است‌ که‌ قرار است‌ شامل‌ چهار رمان‌ باشد و تاریخ‌ معاصر ایران‌ را به‌ زبان‌ داستان‌ بیان‌ کند. ماجرا از زمانی‌ آغاز می‌شود که‌ پس‌ از غارت‌ کاروانی‌، قالیچه‌ای‌ سحرآمیز، از بازرگانی‌ یهودی‌ به‌ غنیمت‌ گرفته‌ می‌شود، و به‌ دست‌ افراسیاب‌، رئیس‌ راهزنان‌ سرخ‌کوه‌ می‌رسد. زنی‌ که‌ در تار و پود قالی‌ بافته‌ شده‌ است‌، از آن‌ بیرون‌ می‌آید و با سخن‌ گفتن‌ با افراسیاب‌، او را به‌ کودکی‌ و فطرت‌ خویش‌ بازمی‌گرداند. افراسیاب‌ به‌ یاد می‌آورد که‌ در پنج‌ سالگی‌اش‌، عمّال‌ حاکم‌ پدر او را کشتند و مادرش‌ را به‌ اسیری‌، به‌ حرمسرای‌ حاکم‌ بردند. او همچنین‌ داستانهای‌ بابا شمس‌الدین‌، عارفی‌ را که‌ سالها در اسارت‌ راهزنان‌ زندگی‌ می‌کرد و بعد هم‌ حاضر به‌ ترک‌ آنها نشد و همان‌ جا از دنیا رفت‌ به‌ یاد می‌آورد، و اینکه‌ او، داستان‌ این‌ قالیچه‌ را هم‌ پیش‌تر برایش‌ تعریف‌ کرده‌ است‌. افراسیاب‌ که‌ نزدیکی‌ پیری‌ و ضعف‌ را حس‌ کرده‌، در جست‌وجوی‌ راه‌ دیگری‌ جز آنچه‌ تا به‌ حال‌ پیموده‌، پنهانی‌ راهزنان‌ را ترک‌ می‌کند و همراه‌ قالیچه‌ سحرآمیز به‌ راهی‌ می‌رود که‌ خود نیز از پایان‌ آن‌ خبر ندارد.

او در مسیر خود با حوادث‌ و ماجراهای‌ گوناگونی‌ مواجه‌ می‌شود، و سرزمینهای‌ عجیب‌ و مردمانی‌ با روشهای‌ زندگی‌ متفاوت‌ را می‌بیند. آنچه‌ او می‌بیند، می‌شنود و تجربه‌ می‌کند، آمیخته‌ای‌ از افسانه‌ و واقعیت‌ است‌.

 

در حقیقت‌ این‌ داستان‌ را بر اساس‌ دوری‌ و نزدیکی‌ آن‌ به‌ افسانه‌، می‌توان‌ به‌ سه‌ بخش‌ تقسیم‌ کرد: بخش‌ اول‌ از ابتدای‌ داستان‌ تا وقتی‌ است‌ که‌ افراسیاب‌ با هامان‌ نقاش‌ و خانواده‌ او، که‌ در غارها ساکن‌ هستند، روبه‌رو می‌شود. زندگی‌ افراسیاب‌، خانواده‌ هامان‌ و درآمیختن‌ این‌ دو جریان‌ زندگی‌ با یکدیگر را می‌توان‌ بخش‌ میانی‌ داستان‌ فرض‌ کرد. بخش‌ پایانی‌، پس‌ از ازدواج‌ افراسیاب‌ با شیرین‌ نگار شکل‌ می‌گیرد.

ویژگی‌ بخش‌ اول‌ در افسانه‌ای‌ بودن‌ آن‌ است‌. افراسیاب‌ ماجراهایی‌ را از سر می‌گذراند که‌ جز در افسانه‌ها سراغی‌ از آنها نمی‌توان‌ گرفت‌. بیرون‌ آمدن‌ زن‌ از قالیچه‌ و گفتگوی‌ او با افراسیاب‌، اولین‌ نمونه‌ این‌ ماجراهاست‌. اگرچه‌ زندگی‌ راهزنانه‌ افراسیاب‌ و یاران‌ او در سرخ‌کوه‌ نیز جنبه‌ای‌ افسانه‌ای‌ دارد، اما واقعه‌ای‌ نیست‌ که‌ وقوع‌ آن‌ در جهان‌ خارج‌ غیرممکن‌ بوده‌ باشد. حال‌ آنکه‌ خروج‌ زن‌ از قالی‌، حادثه‌ای‌ کاملاً افسانه‌ای‌ است‌.

البته‌ این‌ اتفاق‌ چون‌ از دید افراسیاب‌ به‌ وقوع‌ می‌پیوندد و شخص‌ دیگری‌ شاهد آن‌ نیست‌، نویسنده‌ می‌تواند ادعا کند که‌ تمامی‌ بخشهای‌ مربوط‌ به‌ زنده‌ شدن‌ زن‌ قالیچه‌، ساخته‌ ذهن‌ خیالباف‌ افراسیاب‌ و زاییده‌ تصوّرات‌ او، بر مبنای‌ زندگی‌ گذشته‌ و آرزوهایش‌ است‌. افراسیاب‌ که‌ کشته‌ شدن‌ پدر و به‌ اسارت‌ رفتن‌ مادرش‌ را در پنج‌ سالگی‌ دیده‌ و پس‌ از آن‌ زیر دست‌ راهزنان‌ بزرگ‌ شده‌ است‌، همواره‌ آن‌ نیاز کودکانه‌ به‌ مادر را در خود احساس‌ می‌کند. از طرفی‌، دوری‌ گزیدن‌ این‌ مردان‌ از زنان‌ و سرپوش‌ گذاشتن‌ بر این‌ غریزه‌ غیر قابل‌ چشم‌پوشی‌، او را واداشته‌ تا در اندیشه‌ و خیال‌ خود، زن‌ محبوب‌ و آرمانی‌اش‌ را در قالب‌ زنی‌ که‌ از قالیچه‌ بیرون‌ می‌آید، بازسازی‌ کند.

اگر نمونه‌های‌ بعدی‌ در بخش‌ اول‌ داستان‌ وجود نمی‌داشت‌ این‌ ادعا را می‌شد پذیرفت‌. سلوم‌، موجودی‌ با عمری‌ چندهزار ساله‌ که‌ درون‌ کوزه‌ای‌ در معبدی‌ متروک‌ زندگی‌ می‌کند، مثالی‌ است‌ که‌ بر افسانه‌ای‌ بودن‌ کار صحه‌ می‌گذارد. او که‌ تاریخ‌ چندهزار ساله‌ و حتی‌ خاطرة‌ هجوم‌ اسکندر را در ذهن‌ دارد، آنها را برای‌ افراسیاب‌ بازگو می‌کند و وی‌ را به‌ سوی‌ قبیله‌ای‌ که‌ در هزار دره‌ زندگی‌ می‌کنند، راهنمایی‌ می‌کند؛ قبیله‌ای‌ که‌ خود به‌ آن‌ تعلّق‌ داشته‌ و زمانی‌ در میان‌ آنها زندگی‌ می‌کرده‌ است‌.

این‌ قبیله‌ و خود سلوم‌ (همان‌طور که‌ خود بر زبان‌ می‌آورد) مسلمان‌ هستند. اما شیوه‌ زندگی‌شان‌ نه‌ مانند مسلمانان‌ است‌ و نه‌ مانند هیچ‌ قوم‌ و قبیله‌ دیگر ایرانی‌. آنها در مرگ‌ عزیزانشان‌ جشن‌ می‌گیرند و معبدی‌ به‌ نام‌ «خورشید خانه‌» دارند. شیوه‌ زندگی‌ و رفتار آنان‌ بیشتر شبیه‌ به‌ بت‌پرستان‌ و بسیار نزدیک‌ به‌ تمدنهای‌ رومی‌ و یونانی‌ است‌. به‌ شکلی‌ که‌ حتی‌ برای‌ افراسیاب‌ این‌ سؤال‌ پیش‌ می‌آید که‌ آیا موحّد هستند یا نه‌؟ او (در صفحه‌ 69 کتاب‌) می‌پرسد: «آیا شما خورشید را می‌پرستید؟»

آنها به‌خلاف‌ آنچه‌ که‌ در میان‌ مسلمانان‌ و همچنین‌ اغلب‌ مردم‌ جهان‌ رایج‌ است‌، در سوگ‌ نزدیکان‌ خود به‌ طرب‌ و پایکوبی‌مشغول‌ می‌شوند، موسیقی‌ می‌نوازند و آواز دسته‌جمعی‌ می‌خوانند، و خبری‌ از کتاب‌ آسمانی‌ و قرائت‌ آن‌ برای‌ شادی‌ روح‌ انسان‌ از دست‌ رفته‌، در میانشان‌ نیست‌. این‌ مسئله‌ چنان‌ ذهن‌ افراسیاب‌ را به‌ خود مشغول‌ می‌کند که‌ باز (در صفحه‌ 72) می‌پرسد: «آیا شما به‌ دیار اسلام‌ سفر کرده‌اید؟»

علی‌رغم‌ تأکید پیرمرد هزار دره‌ای‌ بر انجام‌ فرایض‌ دینی‌ای‌ نظیر خواندن‌ نماز و گرفتن‌ روزه‌، چنین‌ نشانه‌ای‌ در زندگی‌ روزمره‌ آنها دیده‌ نمی‌شود.

این‌ مردمان‌ به‌خلاف‌ عقل‌ و روال‌ رایج‌ در زندگی‌ مردم‌ سراسر جهان‌، جوان‌ترها را به‌ ریاست‌ برمی‌گزینند، و پیرمردها در انتظار مرگ‌، چشم‌ به‌ راه‌ می‌مانند.

درحقیقت‌ به‌ نظر می‌رسد که‌ این‌ سرزمین‌ نه‌ بر مبنای‌ منطق‌ و تجربه‌، بلکه‌ بر اساس‌ آمال‌ و آرزوهای‌ نویسنده‌، به‌ مثابه‌ یک‌ سرزمین‌ افسانه‌ای‌ و رؤیایی‌ خلق‌ شده‌ است‌.

نکته‌ای‌ که‌ این‌ پندار را واقعی‌تر جلوه‌ می‌دهد، کار و شیوه‌ گذران‌ زندگی‌ اهالی‌ این‌ سرزمین‌، یعنی‌ همان‌ سفالگری‌ ـ پیشة‌ اصلی‌ نویسنده‌ داستان‌ ـ است‌، که‌ به‌عنوان‌ یک‌ شغل‌ آسمانی‌ و عاری‌ از پلیدیهای‌ زمینی‌ مطرح‌ می‌شود. چنان‌ که‌ پس‌ از این‌ نیز می‌بینیم‌، پیشه‌ هامان‌ و عروسش‌، شیرین‌ نگار ـ مثبت‌ترین‌ آدمهای‌ ماجرا ـ نیز کاشیکاری‌ و سفالگری‌ است‌؛ کاری‌ که‌ افراسیاب‌ نیز با درآمیخته‌ شدن‌ با زندگی‌ آنها، مشغول‌ به‌ آن‌ می‌شود.

وقتی‌ افراسیاب‌ به‌ غارهایی‌ که‌ مأمن‌ و محل‌ زندگی‌ هامان‌، عروس‌ و نوه‌هایش‌ است‌، نزدیک‌ می‌شود، داستان‌ نیز از افسانه‌ فاصله‌ می‌گیرد و به‌ واقعیت‌ نزدیک‌ می‌شود. اگرچه‌ این‌ شیوه‌ زندگی‌، یعنی‌ زندگی‌ دور از دیگران‌، در میان‌ غارها و در مجاورت‌ و مجالست‌ گهگاهی‌ با ایلات‌ و عشایر کوچ‌رو، و گذران‌ زندگی‌ از راه‌ کاشیکاری‌، بیش‌ از اندازه‌ خیالپردازانه‌ و رؤیایی‌ است‌، اما چیزی‌ نیست‌ که‌ غیرممکن‌ باشد؛ و به‌ هرحال‌ با تساهل‌ می‌توان‌ آن‌ را شدنی‌ فرض‌ کرد.

هامان‌ و شیرین‌نگار از دنیای‌ واقعیتها آمده‌اند و داستانها و ماجراهایی‌ از تاریخ‌ ایران‌ را روایت‌ می‌کنند. از ظلمهایی‌ که‌ ظل‌السلطان‌ بر مردم‌ اصفهان‌ روا داشته‌ حرف‌ می‌زنند و از جنایتی‌ که‌ فراماسونرها در حق‌ آنها کرده‌اند، برای‌ افراسیاب‌ داستانها تعریف‌ می‌کنند.

وقتی‌ افراسیاب‌، به‌ جای‌ پسر از دست‌ رفته‌ هامان‌ می‌نشیند، کار او را ادامه‌ می‌دهد و داماد او می‌شود؛ و مخصوصاً بعد از آنکه‌ هامان‌ می‌میرد و سپس‌ آنها برای‌ زندگی‌ به‌ شهر می‌آیند، بخش‌ سوم‌ داستان‌ شروع‌ می‌شود. در اینجا دیگر ما با واقعیتهای‌ تاریخی‌ سر و کار داریم‌. صحبت‌ از مشروطه‌ و مدرس‌ و دیگران‌ است‌. صحبت‌ از تاریخ‌ معاصر است‌.

چنین‌ به‌ نظر می‌رسد که‌ افراسیاب‌ از طرفی‌ و هامان‌ و شیرین‌نگار از طرف‌ دیگر، دو جریان‌ از دو سرچشمه‌ مختلف‌ و متفاوت‌ هستند که‌ در نقطه‌ای‌ به‌ یکدیگر می‌رسند و در هم‌ ادغام‌ می‌شوند. افراسیاب‌ از افسانه‌ها آمده‌ است‌ و آنها از واقعیتها. افراسیاب‌ از زندگی‌ افسانه‌ای‌ خود، پایین‌ می‌آید. دیگر زن‌ قالیچه‌ بر او ظاهر نمی‌شود تا بتواند وارد زندگی‌ آنها شود. آنها نیز شهر و دیارشان‌ را ترک‌ کرده‌ و به‌ کوهها پناه‌ برده‌اند تا با ساختن‌ یک‌ زندگی‌ افسانه‌وار برای‌ خود در دل‌ غارها، زمینه‌ را برای‌ ورود یک‌ مرد افسانه‌ای‌ به‌ دنیای‌ واقعیتهایشان‌ فراهم‌ کنند، و پس‌ از آن‌، با زدودن‌ نشانه‌های‌ افسانه‌ای‌ از زندگی‌ او، او را به‌ درون‌ زندگی‌ کاملاً واقعی‌ بیاورند.

گویا هامان‌ و شیرین‌نگار، برای‌ تحویل‌ گرفتن‌ افراسیاب‌ از سرزمین‌ رؤیاها، در غارهایی‌ در آستانه‌ آن‌ سرزمین‌ خانه‌ کرده‌ و محیط‌ را برای‌ ورود او مهیا و مساعد ساخته‌اند.

پس‌ از آن‌، داستان‌ چنان‌ ناگهانی‌ از آن‌ دنیای‌ افسانه‌وش‌ دور می‌شود، که‌ می‌پنداریم‌ نویسنده‌ به‌ روایت‌ تاریخ‌ معاصر نشسته‌، و خط‌ سیر داستانی‌ خود را به‌ فراموشی‌ سپرده‌ است‌. این‌ تغییر ناگهانی‌ خوشایند نیست‌؛ و به‌ خلاف‌ آنچه‌ انتظار می‌رود که‌ باشد، با هرچه‌ واقعی‌تر شدن‌ و معاصر شدن‌، داستان‌ از باورپذیری‌ فاصله‌ می‌گیرد و به‌ تصنّع‌ نزدیک‌ می‌شود. درحقیقت‌ باورپذیرترین‌ بخش‌ ماجرا، همان‌ قسمت‌ افسانه‌ای‌ آن‌ است‌. با ورود به‌ دنیای‌ تاریخ‌ معاصر، داستان‌ از قالب‌ و شکل‌ قابل‌ قبولش‌ خارج‌ می‌شود و دیگر آن‌ دلنشینی‌ قبل‌ را ندارد.

نویسنده‌ برای‌ روایت‌ زندگی‌ فیروز، پسر هامان‌، از نظر زاویه‌ دید دچار مشکل‌ می‌شود، و این‌ مشکل‌ را در صفحات‌ 103 تا 128 بر داستان‌ تحمیل‌ می‌کند.

زاویه‌ دید داستان‌، دانای‌ کل‌ محدود به‌ افراسیاب‌ است‌. گاهی‌ دیگران‌ برای‌ افراسیاب‌ ماجراهایی‌ را تعریف‌ می‌کنند؛ که‌ این‌ مسئله‌ نیز به‌ زاویه‌ دید اشکالی‌ وارد نمی‌کند. اما وقتی‌ هامان‌ می‌خواهد ماجرای‌ فیروز را برای‌ افراسیاب‌ تعریف‌ کند، به‌ جهاتی‌ هم‌ او و هم‌ نویسنده‌، دچار مشکل‌ می‌شوند، و در تعریف‌ ماجرا، درمی‌مانند.

هامان‌ از آن‌ جهت‌ درمی‌ماند که‌ در بسیاری‌ از صحنه‌های‌ زندگی‌ فیروز حضور نداشته‌، همچنین‌ از کنه‌ اندیشه‌ و مکنونات‌ قلبی‌ او نیز آگاه‌ نبوده‌ است‌. لذا نمی‌توانسته‌ تمامی‌ ماجراها و جوانب‌ را ببیند. از این‌ رو، تعریف‌ تمام‌ وقایع‌ با جزئیات‌ ـ به‌ شکلی‌ که‌ در داستان‌ هست‌ ـ برای‌ او غیرممکن‌ می‌شود. از طرفی‌، کسی‌ نیز نبوده‌ که‌ در آن‌ صحنه‌ها حاضر بوده‌ و ماجرا را برای‌ او تعریف‌ کرده‌ باشد. پس‌، تعریف‌ ماجرا با زبان‌ خودش‌، هم‌ به‌ لحاظ‌ ساختار و هم‌ به‌ جهت‌ منطق‌ داستانی‌، غیر ممکن‌ می‌شود.

نویسنده‌ برای‌ حل‌ این‌ مشکل‌ هامان‌، خود را دچار مشکل‌ می‌کند. او با به‌ هم‌ زدن‌ زاویه‌ دید دانای‌ کل‌ محدود به‌ افراسیاب‌، به‌ شکلی‌ که‌ کاملاً تحمیلی‌ و اجباری‌ به‌ نظر می‌رسد، با زاویه‌ دید دانای‌ کل‌ محدود به‌ فیروز، ماجرای‌ او را در این‌ بیست‌ و پنج‌ صفحه‌ تعریف‌ می‌کند.

در روند داستان‌، این‌ اشکال‌ ناگهان‌ به‌ صورت‌ شکاف‌ عمیقی‌ ظاهر می‌شود و ضعف‌ نویسنده‌ را در پیدا کردن‌ راه‌ حلی‌ مناسب‌، کاملاً به‌ رخ‌ می‌کشد.

همان‌طور که‌ قبلاً نیز اشاره‌ شده‌، نویسنده‌ به‌ پیشه‌ محبوب‌ خود ـ سفالگری‌ ـ جایگاه‌ کاملاً مناسبی‌ در داستان‌ داده‌؛ و به‌ جهت‌ تسلطش‌ بر این‌ هنر و آشنایی‌ با پیشینه‌ و تاریخ‌ آن‌، توانسته‌ است‌ آن‌ را به‌ خوبی‌ با اجزای‌ داستان‌ عجین‌ کند. در حقیقت‌، بخش‌ مهمی‌ از جذابیت‌ داستان‌، همچنین‌ قسمتهای‌ جذاب‌ آن‌، مربوط‌ به‌ مواردی‌ است‌ که‌ با سفالگری‌ و کاشیکاری‌ گره‌ خورده‌ است‌.

منیژه‌ آرمین‌، نوید داده‌ که‌ این‌ رمان‌ را تا چهار مجلد و با نامهای‌ متفاوت‌ برای‌ هر مجلد، ادامه‌ خواهد داد، تا بتواند شمایی‌ از تاریخ‌ معاصر ایران‌ را به‌ شکل‌ رمان‌ و به‌ زبان‌ داستان‌، پیش‌ روی‌ مخاطبان‌ خود قرار دهد.

نسخه قابل چاپ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد